دانشآموختة دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گیلان
چکیده
نظم نمادین ساحت مرگ ابژههاست. دال و نماد با مرگ گره خوردهاند. با طلوع دالها، مدلولها غروب میکنند و خرسندیهای پیشانمادین از زندگی بشر رخت برمیبندند و نگاه سنگین و خیرهای بر زندگی حاکم میگردد که سوژه را از ذاتیترین بخش وجودی خود محروم میکند. اما نظم نمادین خود پیرامون یک هستۀ تروماتیک برساخته شدهاست؛ پیرامون چیزی که از نمادینه شدن میگریزد. رانۀ مرگ در روانکاوی نوفرویدی لاکان عنصری است انقلابی که نظم نمادین را مختل میکند. بوف کور رانۀ مرگ است؛ نظم نمادین در بوف کور به دیدۀ تردید مینگرد. راوی بوف کور مازادی است که تن به دام دالهای نظم نمادین نمیسپارد. بوگام داسی، دختر اثیری و لکاته استعاره و تجسمی از خوشیهایی هستند که در نظم نمادین از راوی دریغ شدهاند. این فقدان و محرومیت راوی را به جستجو و تکرار خوشیها و ابژههای از دست رفته برمیانگیزد. این مقاله تلاش میکند با استفاده از تلقی ژاک لاکان از رانۀ مرگ، اصرار راوی بوف کور را در شکستن ممنوعیتهای نظم نمادین مورد بررسی قراردهد تا نشان دهد که بوف کور برخلاف نظر بعضی از منتقدان اثری منفعل نیست.